توضیحات
کتاب قصه هایی برای دختران
نوشته ی درک هال، اَلیس ماریس و لوئیزا سامرویل با ترجمه ی شیما فتاحی توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.
قصه هایی برای دختران، مجموعه ای است شامل بیست و پنج داستان کوتاه که از میان قصه های مطرح دنیا گلچین شده اند. مولف در هر داستان به موضوع مجزایی پرداخته و در فضایی لطیف و پر احساس که بر اغلب قصه ها حکم فرماست، قصه ی شیرینی برای کودکان نقل کرده و پیامی را برای آن ها با قصه همراه کرده است.
نثر به کار رفته در نگارش آنها ساده ، روان و به دور از پیچیدگی بوده و قصه را برای کودکان قابل فهم می کند. تمام صفحات با نقاشی هایی خوش آب و رنگ و جذاب آراسته شده اند تا کودکان از تماشای تصاویر لذت برده و بیشتر وارد فضای داستان شوند و قوه ی خیالشان را هرچه بیشتر به کار بگیرند.
جلد کتاب از نوع “جلد سخت” است که جلوه ای دو چندان به کتاب بخشیده و در طولانی شدن عمر آن بی تاثیر نخواهد بود. والدین می توانند با تهیه ی این کتاب، هم زمان بیست و پنج کتاب را با هم در خانه داشته باشند و کار قصه گویی برای کودکان را برای خود نیز آسان سازند.
برشی از متن کتاب
خانم موشه دیگر آماده بود که برای تعطیلات به کنار دریا برود. او سوار قطار شد و روی یک صندلی نشست. چمدانش را هم در قفسه بالای سرش گذاشت. همان طور که ساندویچ فندقش را میخورد، بیرون را نگاه میکرد و مشتاقانه منتظر بود تا دریا را ببیند. بالاخره، قطار از پیچ گذشت و او دریا را دید؛ دریای آبی زیبا که زیر نور خورشید میدرخشید. مرغ های دریایی سفید بالای صخره ها و ساحل دریا پرواز می کردند.
خانم موشه با خودش گفت: ((این طور که پیداست، تعطیلات آرام و خوبی خواهم داشت.))
اتاق او راحت و نزدیک دریا بود و میتوانست هر بار که پنجره را باز می کند،
بوی هوای تمیز و نمک دریا را حس کند. با خودش فکر کرد: ((زندگی یعنی همین. آرام و زیبا!)) بعد از این که لباس هایش را درآورد، لباس شنای کوچکش را پوشید. کلاه آفتابی اش را به سر گذاشت و ساک کوچک اش را هم برداشت. همه چیز برای یک حمام آفتاب آرام آماده بود. در ساحل، جای آرام و ساکت پیدا کرد. آن جا دراز کشید و چشمانش را بست. خیلی زود خوابش برد؛ اما خیلی طول نکشید!
یک خانواده موش صحرایی به ساحل آمده بودند. آن ها اصلا نمی خواستند ساعات آرام و ساکتی را بگذرانند. بچه های آن ها تا آن جا که می توانستند، جیغ می کشیدند و فریاد می کردند. همه جا آب می پاشیدند و توپش آن را روی زیر انداز مرتب و تمیز خانم موشه میانداختند. خانم موشه با خودش فکر کرد که خیلی سر و صدا زیاد است، ولی درست همان موقع، یک دسته موش خرما به ساحل رسیدند. اگر شما تا به حال کنار دسته موش خرما ها در ساحل نشسته باشید، حتما می دانید که چقدر سر و صدا دارند. صدای بلند فریاد ها و آوازهای آن ها خانم موشه را عصبی کرد.
او یک دقیقه دیگر هم نمیتوانست تحمل کند. حتی نمی دانست کجا باید برود که آرام و ساکت باشد. ناگهان یک صخره کوچک دید که از آب بیرون آمده بود. با خودش فکر کرد: اگر بتوانم تا آنجا شنا کنم حتما آرامش خواهم داشت. آن صخره خیلی گرد و قلنبه بود؛ اما هرچه بود آرام و ساکت بود. خانم موشه روی آن دراز کشید و دوباره خیلی زود خوابش برد. ناگهان صخره آرام آرام شروع به حرکت کرد و به آن طرف دریا رفت…
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه افزودن دیدگاه جدید نمایید. اگر این محصول را قبلا خریده باشید، نظر شما به عنوان خریدار ثبت خواهد شد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.